چند چار پاره

ساخت وبلاگ

سال نو شد باز هم باغ است زرد
تند دارد می وزد این باد سرد
وعده ی بوس و کنار و عشق و حال
در بهار ارزوها گل نکرد

شادی همه گیر می کند لبخندی
خود را برهان ازغم دل یک چندی
آرامش زندگی ست در بی طمعی
این راز قشنگ ، گفت دانشمندی

لبخند زد آفتاب آبادی ما
گل کرده درخت کوچه شادی ما
اکسیر جهانی شده ( پرگو ) امروز
این سبزی خوشمزه ی اجدادی ما

شد موذن نغمه خوان بوی هوا
گلپران است درون لحظه ها
وقت افطاری نشاط معنوی
از تو میخواهیم یا رب اعتنا

گرفتار دلم من پای در گل
به من اجحاف دارد میکند دل

در این فصل پر از گل های زیبا

به خود می پیچم از درد مفاصل

زن از جنس بهار و آسمان است
گل خوشبو ترینی در جهان است
بلوری در نگاه ناز خورشید
*بهشت آغوش گرم مادران است*

عید زیبا کرد صبح نوبهار
گل به رقص اورد روی شاخسار
مست گشته هر کسی عاشقتر است
می وزد از کوه و صحرا بوی یار

نوبهار است و بیا صحرا ببین
کوه را سرسبز تا دریا ببین
ازدجام عاشقان عشق و حال
در کنار ساحل زیبا ببین

نوروز خوش است صبح صحرا باشی
مهمان نسیم عطر گلها باشی
لبخند شکوه سبز تفسیر کنی

همصحبت لاله ی شکوفا باشی

چراغانی ست بامش تا همیشه
وطن سر سبز جامش تا همیشه
مصدق مرد ملی کردن نفت
بلندآوازه نامش تا همیشه

گفتم بکند دعوت من را شب عید
خندید و سکوت کرد و خمیازه کشید
گفتم بدهد بوسه بگیرد جانم
آهسته به دندان لب زیرین بگزید
شوخینکی

:
صبح نوروزی ، هوای تازه است
زندگی دلچسب بی اندازه است
می تراود خنده از لب حال خوب
بر دهان خستگی خمیازه است

بار دیگر باد نوروزی وزید
نوبهار آمد گل و لاله دمید
پاس دار این لحظه های پر شکوه
سرخوشی دارد هوای باغ ،عید

صبح عید و دیدنیهای بهار
باد نوروزی هوای کشتزار
در نگاه عاشق مجنون عشق
دلنشین تر می کند لبخند یار؟

ماهرخساری ، پسندیدم تو را
از درخت عاشقی چیدم تو را
شب درازاست و دلم در انتظار
"کاش جای صبح میدیدم تورا "

عید است و معطراست پروازهوا
گردیده شکوفه زار صحرا همه جا
در کوچه و باغ خانه و هر گذری
مست است جوان و پیر، از بوی خدا

مهربانی دیو گلبر می کند
خاک صحرا را معطرمی کند
عشق وقتی گل کند در جان تو
زندگی را دلنشین تر می کند

عید است و هوا خوش و بهشتی شده است
محو از نظر قشنگ ، زشتی شده است
هر خانه ی ایرانی آزاد منش
پاک از همه گونه ی پلشتی شده است

عید

عید است و بهار و سنگ هم گل کرد
مانند چمن قشنگ هم گل کرده
از بس که هوا خوش است و گیرا تر عشق
شعله به لب تفنگ هم گل کرده

حیدر دراهکی:
نو بهار و می کشد بلبل خروش
در رگ گل آمده مستی بجوش
از شراب بی غش لبخند عشق
ساغری در صبح فروردین بنوش

عیداست و طبیعت پر مهمان زیباست
کوه و کمر و دشت ، گلستان زیباست
ساحل همه از گل بدنان آلاچیق
دریا همه قایق غزلخوان زیباست

عید است که شیرینی دیدار خوش است
رنگینک و خرمای لب یار خوش است
هر چند که روزه لذت معنوی است
با بوسه ای آبدار افطار خوش است

بجز وهم افکنی کاری ندارد

فروغی از خودش جاری
خیابان ساکت است و شهر بی روح

شب تاریک بیداری ندارد

دوباره فصل بشکوه بهار است
هوا خوشبو صدای جویبار است
طبیعت مست در، آغوش خورشید
پر از لبخند گلها شاخسار است

صدای پای صبح عید آمد
نسیم شادی و امید آمد
به آغوش طبیعت با ترانه
بهار از کوچه ی خورشید آمد

حیدر دراهکی:
زندگی مدیون رفت و آمد است
انتخاب دیگری کلا بد است
فهمها دیگر ترقی کرده اند
آدم ساده فقط ده در صد است

صبح عید و دیدنیهای بهار
باد نوروزی هوای کشتزار
در نگاه عاشق مجنون عشق
دلنشین تر می کند لبخند یار؟

صبح است و صدای نم نم بارانی
گل کرده امید سبز هر دهقانی
از گریه تکیده ای تو ، اما ای ابر
باغ و چمن و بهار می خندانی

من این صبح بهاری دوست دارم
"هوای غله کاری دوست دارم"
قراری عاشقانه با تو بستن
دوباره درکنار دوست دارم

صدای پای عید آمد دوباره
به دل روح امید آمد دوباره
به باغ زندگی از بوی نوروز
شکوفایی پدید آمد دوباره
د

صبح است و ستون زندگانی کار است
از ادم بیکار خدا بیزار است
از او برکت بخواه و نیرو بطلب
درگاه خدا منتظر دیدار است

صبح است و هوا خنک نسیمی تازه
باران زده است و خاک در خمیازه
لذت ببریم از طبیعت گردی
پاییز دل انگیز پر از آوازه

ماه رخساری، پسندیدم تو را

از درخت عاشقی چیدم تو را
شب درازاست و دلم در انتظار
"کاش جای صبح میدیدم تورا "


یک تبسم بر لب دلجوی ما
هر نگاهی جلب کرده سوی ما
آب رفته باز می گردد به جوی؟
روزنی را می گشاید روی ما؟

شب بود که باز روی خوابم میگشت
روی رگ اعصاب خرابم می گشت
از مستی من مگر حسادت می گرد؟
دنبال شراب شعر نابم میگشت

گوش بر حرف جوانمردان دهیم
در طریق آدمیت جان دهیم
دست برداریم ، از کشتار هم
جنگها با گفتگو پایان دهیم

تمام سعی خود کن مرد باشی
میان راد مردان فرد باشی

همیشه دست هر افتاده ای گیر
مبادا آدمی بی درد باشی

بکن خرج خودت را اعتبارت
که تا گردی کسی در روزگارت

اگر آدم نباشی هر چه باشی

نخواهد خورد این دنیا به کارت

در صحنه ی شطرنج زمان مات شدیم
بازیچه ی این دار مکافات شدیم

دنبال اصول دین و منطق بودیم

افسوس گرفتار خرافات شدیم

یکی را از طلا صد برج و اورنگ
یکی را نیمه کوخی از گل و سنگ
خدا هم لا محاله خانه ای است
که شاید گوشه ای از یک دل تنگ

صبح است وخوش است دیدنیهای بهار
در باغ نشستن به تماشای بهار
روی تو نموده بی خیالم ای عشق
از دیدن زیبایی دنیای بهار

دوباره صبح آمد، صبح نیکو
طلایی، آفتاب افشانده گیسو
طبیعت جلوه گر سرسبز و زیبا
بهار است و هواپاکیزه خوشبو

عید است و بهارسبز کو لب رطبی
تا مست بنوشیم دو سه جام لبی
دور از همه افکار گناه آلوده

در خلصه ی عشق بگذرانیم شبی

شب است و سرخوشم از روی ماهت
تبسم های لبریز پگاهت
تلاطم می کند دریای چشمت
مرا کی میکنی غرق نگاهت؟

به امبد خدا فردا قشنگ است
خیابان، ساحل و صحرا قشنگ است
هر آنچه می شود تقدیر زیباست
به چشم ما همین حالا قشنگ است

زده آتش به جانم رنگ زردش
دلم لرزانده سوز دست سردش

ندانستم که دارد می نماید

به قلبم منتقل آهسته دردش

عید است و تهی جیب چه باید بکنیم
این سال پر آسیب چه باید بکنیم
در سفره صبح عید اگر نگذاریم
سنگی عوض سیب چه باید بکنیم

شوخینکی

نوروز رسید و جیب ها خالی است
هرچیز بجز سفره ی ما عالی است
کیش است و شمال سهم آقا زاده
گلگشت من تو چمن قالی است

من سروی ام آزاد و بهاری دارم
در باغ همیشه سایه ساری دارم
تغییر نداده حال من سال جدید
عید است و به تن جامه ی پاری دارم

کسی پیدا کند درمان این درد
که هر چه سبز میدیدیم شد زرد
عفونی گشته شاید آن عمل هم
که دکتر روی این بیمار ما کرد

سال نو یک بسته ی حالی بخر
نوترینها یعنی امسالی بخر
هرچه داری توی جیب و خانه ات
خرج کن شادی و "خوشحالی" بخر

سال نو سرزنده وشنگول باش
بی خیال و دستباز و پول پاش
نو ترینها را بیاور خانه ات
کن عوض هر کهنه ای حتی فراش!

بهار آمد ، جهان در پویشی سبز
طبیعت کرده غرق رویشی سبز
بیا تا در کلاس سبزه و گل
بیاموزیم درس گویشی سبز

ادبی...
ما را در سایت ادبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hydar1294o بازدید : 83 تاريخ : جمعه 11 فروردين 1402 ساعت: 12:13