گله ای گنجشک

ساخت وبلاگ

خود پرستان اهل تقوا نیستند
در طریق صدق کوشا نیستند
می کنند از خط قرمز هم عبور
اشتباه خود پذیرا نیستند

صبح است و زمین و آسمان نغمه سراست
مثل نفس دوست پر از عشق و صفاست
موسیقی زندگی، صدای پر و بال
مهمان عزیز کوچه باغ دل ماست

دوباره صبح و شور زندگانی
نمایان در امور زندگانی
پر از آرامش و امیدواری
دل عاشق به نور زندگانی

خدایا دیده ی حق بین به من ده
بصیرت در امور دین به من ده
رهایی خواهم از گمراهی خویش
نشان از صبح عطر آگین به من ده

دوباره صبحدم با طرح لبخند
دل دنیا زده با عشق پیوند
به روی برگ گل با این لطافت
نشسته بوسه ی مهر خداوند

دوباره صبح با این روی زیبا
شکفتن را ندا در داد هر جا
طبیعت خفته در دامان خورشید
درخت زندگی شاد و شکوفا

صبح وقتی پلک‌ها وا می شود
زندگی پر شور و زیبا می شود
می‌ تراود مهر از جام وجود
عشق در دلها شکوفا میشود

جهان باید سر و سامان بگیرد
در آن عشق و محبت جان بگیرد

رهایی یابد از جرم و جنایت
تمام جنگها پایان بگیرد

:

صبحتان با باغ و باران همنفس
با هوای عشق یاران همنفس
در فروغ مهربان آفتاب
با نسیم صبحگاهان همنفس

دلداده ی ناز آن دلارامم من
دیوانه ی زیبایی اندامم من
از چشم پر از کرشمه ات ای ساقی!
محتاج شراب ناب، یک جامم من

آسانی و سختی به یقین درعالم
نه شادی بی حساب دارد نه غم
اسباب قشنگ زندگی می سازد
ترکیب درست این دوتا را با هم

صبح پاییزی و زیبای جنوب
ارمغانش شادی است و حال خوب
شامل حال شما لطف خدا
آفتاب زندگی تان بی غروب

چه حس می دهد حال و هوایت؟
دلم خوش کرده آوای صدایت
به سقف آرزویم با تو هر شب
ستاره می کنم لبخندهابت

شب بی برق غزه درد دارد
غم آلوده هوایی سرد دارد
به زیر بمب و آتش، زندگانی
تنی مجروح و رنگی زرد دارد

مهرورزی شیوه ی پیغمبر است
از همه اعمال ما نیکو تر است
مهربانی پایه ی انسانیت
در نگاه ژرف عالی منظر است

: شده چون روز شب، از روی ماهش
گرفته هاله ی خورشید راهش
خوش آمد عمه سادات و مردم
شوند آسوده از" شر" در پناهش

صبح بوی کوهساران می دهد
بوی انبوه گیاهان می دهد
خوانش پرشور تیهوهای مست
حس زیبایی به انسان می دهد

ماه آبان‌ بوی باران می دهد
بوی گلهای غزلخوان می دهد
درهوای صبحگاهان، آفتاب
وعده ی فصل بهاران میدهد

ستمگر در جنایت بی امان شد
زمین نالید و گریان آسمان شد
دوباره حرمله آمد به میدان
فلسطین قتلگاه کودکان شد

صدای صبح شورانگیز و زیباست
سرود زندگی شاد و شکوفاست
ندانم این همه آرامش از چیست
خدا حتمن همین دور و بر ماست
دراهکی

به هر دردی شفا دارد لب تو
دوای درد ما دارد لب تو
...تو را یک عمر بوسیدم شب وروز
هزاران بوسه جا دارد لب تو

تیر عشقت ناگهانی خورده ام
جای سوز و درد لذت برده ام
انتظار یک نگاهت می‌کشم
تا تو پلکت وا کنی من مرده ام

در قصه عشق من زبان گویا نیست
یک قطره ی آن هزارها دریا نیست
گفتم بنویسم روی کاغذ گفتند
درزیر کنار انتهایی جا نیست

آنکه بر لبهای ما آیه گذاشت
روی سرهای همه سایه گذاشت
گفت: مرد با خدا ، در راه حق
باید از جان خودش مايه گذاشت

سهم ما چای لب چون قند است
بوسه خورشید بی‌مانند است
صبح آمد غنچه ها را باز کرد
باغ و صحرا مملو از لبخند است

صبح آمد چای لب با قند شد
بوسه خورشید، بی‌مانند شد
تا نسیمی غنچه ها را باز کرد
باغ و صحرا مملو از لبخند شد

صبحتان عالی و مالامال حال
خوش نسیمی آید از سوی شمال
لحظه های زندگی تان شاد شاد
بزم تان پر شور و سرشار از خیال

عشقی به خدا عشق پیامت روشن
خورشید تر از مهر کلامت روشن
دل‌های تمام عاشقان راهت
پیوسته به نور ناب نامت روشن

دست آمریکا کلید جنگهاست
هر کجا باشد پر از رنج و بلاست
دشمن انسانیت ضد بشر
خوی استکباری اش بی انتهاست

قوری قشنگ چای مان صبح بخیر
قلیان همه دوا یمان صبح بخیر
سینی پر از نان محلی، تازه
در سفره‌ی ناشتایمان صبح بخیر

دوباره صبح و روی با صفایش
بلندای همیشه روشنایش
نسیمش می دهد بوی رهایی
پر از سرزندگی حال و هوایش

عاشقی کن بهترین کردارهاست
مهرورزی جلوه ی ایثارها است
زندگی بی عشق در تفسیر مهر
مرگ ذلت بار در پیکارهاست

شب جمعه شب ذکر و دعاهست
شب درد و دلی ها با خدا هست
در رحمت به روی خلق باز است
پذیرفته همه اعمال ما هست

پگاهت خوش گل افشان آسمانت
شراب نور در رگهای جانت
همیشه ذکر شکر تندرستی
خدا جاری نماید بر زبانت

چه میگوید مگر آن ماهپاره
که دارد می‌زند چشمک ستاره
چه میشد مینشستم رو به رویش
در این شبها لب دریا دوباره

بعینه مثل شبهای بیابان
همه بدنام ها را کرده مهمان
حیاط خلوت دیو رجیم است
دلی که خالی است از نور ایمان

بعینه مثل شبهای بیابان
همه بدنام ها را کرده مهمان
حیاط خلوت دیو است آن دل
که خالی گشته از انوار ایمان

دوباره صبح با خود نور، آورد
برای زندگی دستور آورد
خدا نازد به آنکه خالصانه
کسی را در دعا منظور، آورد

به چشم زندگی دود سیاه است
نهان از دیده ها خورشید و ماه است
به درد آوردن قلب شکسته
گناهش مثل قتل بی گناه است

خدا صبح دل انگیز آفردیده
دل از امید لبریز آفریده
زمین و آسمان و ماه و خورشید
برای ما همه چیز آفریده

صبح ،آمد آسمان گسترده تر
چتر مهر انداخت بر روی بشر
آفتاب افشاند نور و زندگی
زد جوانه ،کرد گل، شد بارور

پر ازآرامشم این بار با تو
دلی خوش دارم از دیدار با تو
شراب چشم تو هوش از سرم برد
من امشب سرخوشم ای یار با تو

محبوب منی خدای بخشاینده
این قلب من از محبتت آکنده
تو خوبی بندگان خود می خواهی
نیکوست هرآنچه می کنی با بنده

خدایا قدرتی تا جان بگیریم
توانی در ره ایمان بگیریم
برای یاری هر فرد مظلوم
نفس را از ستمکاران بگیریم

بدون پاسبان کشور تباه است
تمام مملکت بی سر پناه است
در این دنیای نا امن و پراز جنگ
پناه امن ارتش و سپاه است

لبالب تازگی، پاکی ،صفا صبح
معطر کرده بوی لحظه ها صبح
بده پرواز جانم تا ببينم
پر از زیبایی رنگ خدا صبح

بیا با هم در این باران بگردیم
بدون چتر، با یاران بگردیم
بیا با هم در این پاییز زیبا
همه جای خوش ایران بگردیم

بیا تا من سراپایت ببوسم
لبالب قد و بالایت ببوسم
دوباره میزند جانم جوانه
اگر یکبار لبهایت ببوسم

همیشه بوی نابش در مشام است
شب یادش پر از ماه تمام است
کنارنام مادر، حضرت عشق
به ما واجب ادای احترام است

جهانی خواهم از عشق تو سرشار
که باشد بادلم در عاشقی یار
شب تاریک ما را میکند روز
طلوع فجر یک لبخند دیدار

صبح وقتی پلک‌ها وا می شود
زندگی پر شور و زیبا می شود
می‌کند تغییر هرجا رنگ و بو
وسعت بینش شکوفا میشود

سلام صبحگاه با وضو باش
نگاه مهربان، روی نکو باش
همیشه شادی از خود منتشر کن
بخندان و بخند و خنده رو باش

به شوق صبحگاهان با وضو باش
مرتب با خدا در گفتگو باش
ندای شادمانی سر ده از دل
به روی اهل دنیا خنده رو باش

خدایا درد ما بی حد بزرگ است
غمی جانکاه و اندوهی سترگ است
به هر جا بنگری در این زمانه
هزاران بره در چنگال گرگ است

کار وقتی نیست از روی اصول
بی سرانجام‌ است و خالی از وصول
ابلهی سنگی به چاه انداخت و کرد
ناتوان در حل این مشکل عقول

به دستم نامه ای چون ماه دارم
چراغی در شب این راه دارم
وصالی نیست ، اما با خیالش
همیشه خلوتی دلخواه دارم

حاکم جور و ستمگر بایدن
از نتانیاهو نجس تر ؟بایدن
هرکجا یابد تولد ظالمی
بی‌گمان آن راست رهبر بایدن

بر چیده شده مغازه ی اسرائیل
پوسیده تمام سازه ی اسرائیل
زود است که غرب با همه اذنابش
تشییع کند جنازه‌ی اسرائیل

در جهان باید بدانی کیستی
آدمی ،حیوان، درختی ،چیستی
عشق حق معیار انسان بودن است
گر نباشدعشق چیزی نیستی

حیدر دراهکی:
صبح ، از هر روز دیگر شاد تر
باغ جان از هر زمان آبادتر
مرغک دل در تماشاگاه عشق
از همه پروازها آزاد تر

در امان دار ای خدای مهربان
کشور زیبای ما ایرانیان
از بلای هر مدیر بیسواد
از هجوم فتنه ی آخر زمان

درماندگیش گذشت از حد بو کرد
بیچاره شد و راه رهایی رو کرد
در سطل زباله صبح انداخت خودش
سگ آمد و او و سطل را وارو کرد

دیده هایت روشن از صبح دگر
آسمان پر، از صدای بال و پر
در تماشای طبیعت حال کن
از صفای زندگی لذت ببر

در امان دار ای خدای عدل و داد
میهن مارا تو از شر فساد
کاسبان تفرقه تحریم کن
بازسازی کن بنای اتحاد

آرامش شادمانه داری ای صبح
درهر دل شاد خانه داری ای صبح
......موسیقی زندگی ست نجوای نسیم
پرشورترین ترانه داری ای صبح

صبح است و هوا خوش و طراوت خیز است
پرواز پرندگان خیال انگیز است
دلواپس باغ باغبان است ،و نسبم
لبریز نت ترانه‌ ی پاییز است

دعا کن آدم خاکی تو باشی
چراغ علم افلاکی تو باشی
به پیش مردم اهل زمانه
سراپا اسوه ی پاکی تو باشی

وطن یعنی دل و جان و تن ما
وطن یعنی پناه و مأمن ما
خدا نابود خواهد کرد یک روز
تمام دشمنان‌ میهن ما

مست و سرشاریم از باده ی صبح
از نسیم عطر سجاده ی صبح
هرکسی از وصف دیدارت شنید
گشت چون پروانه دلداده ی صبح

با نام خدای عشق پرداز
مهر آمد و نامه ها شود باز
باشیم برای میهن خود
در سنگر درس ، جمله سرباز

دوم مهر است و صبحی با صفا
زندگی جاریست از لطف خدا
تندرستي، دل‌خوشی و عشق پاک
از خدا خواهم برایت در دعا

در هوای تازه زیر آسمان
صبحتان دلچسب تر از بوی نان‌
زندگی را پر طراوت می کند
قلقل قوری صدای استکان

درخت آیا خدا را برده از یاد
که برگ و شاخه‌ هايش رفته بر باد
همه سر سبزی این باغ پژمرد
در این سرمای وحشتناک بيداد

عید ماامروز عید باور است
از تمام عیدها زیباتر است
نور می بخشد زمین بر آسمان
جشن بیعت با امام آخر است


تو آهی، داغ پنهانی دوبیتی
شراری از دل و جانی دوبیتی
نوای دل دل ای دل، سینه سوز است
تو آتش در نیستانی دو بیتی

صبح یعنی زندگی یعنی صفا
دیدنی های قشنگ و دلگشا
عارفانه در تماشای جهان
عاشقانه رازگویی با خدا

طلوع بی ِغروبی در جهانم
پر از رنگ خدا کرد آسمانم
"نگار می فروشم عشوه ای داد"
به نام عشق جاری شد زبانم

طلوع بی ِغروبی در جهانم
پر از رنگ خدا کرد آسمانم
"نگار می فروشم عشوه ای داد"
وجاری شد . . . بر زبانم

صبح است و وضوی تازه با نور کنیم
دل از شب تار کینه ها دور کنیم
در راه تقرب به خدا ، صبحدمان
یک ساعت عمر خویش منظور کنیم

باز صبح و زندگی و آفتاب
تازگی عشق و امید، احساس ناب
ساقی میخانه ی همبستگی
داد دستم استکانی از شراب

در تور تلاش دائما ماهی نیست
دریا به تو یار مهربان گاهی نیست
پیوسته به هر حال که باشی خوش باش
در محضر زندگی به غم راهی نیست

هرچند فقیر و بی بضاعت هستیم
در کار معاش خود به زحمت هستیم
از زندگی ساده ی خود خوشنودیم
ما مفتخریم اهل قناعت هستیم

باز صبح و آسمان و آفتاب
زندگی و تازگی و عشق ناب
ساقی میخانه ی وحدت مرا
مرحمت فرموده جامی از شراب

خدا با ظلم و ظالم جنگ دارد
هوای آدم دلتنگ دارد
وديعه می دهد دستان خود را
برای آنکه پای لنگ دارد

صبح است و مجال هیچ دلتنگی نیست
بین دل و اندوه هماهنگی نیست
جز نغمه ی زندگی و موسیقی عشق
در کوچه و باغ و دشت آهنگی نیست

لبخند بزن که صبح خورشید آورد
از بس که خوش است گوییا عید آورد
، آرامش و روشنایی و شادی و مهر
از باغ صحت سلامتی چید آورد


در هفته‌ی وحدت‌ همه هم دل باشیم
یکدست پی حل مشاکل باشیم
از دشمن بدخواه نباید حتی
یک لحظه به عمر خویش غافل باشبم

: صبحدم باید وضو با نور کرد
اقتدا برقامتی پر شور کرد
سوختن آموخت ،از خورشید عشق
زندگی را از سیاهی دور کرد

به زیر دست و پای جهل دینی
چه آسان می‌دهد انسانیت جان
الهی دور باد از شر این قوم
خدا، قرآن و ایمان، خاک ایران


نور می بخشد چه زیباچشم تو
خیره کرده چشم دنیا چشم تو
آفتاب صبح مهر مهربان
عاشق خود کرده ما را چشم تو

:

صبح پاییزی هوای بی غبار
در نسیم مستی از لبخند یار
ساقی خم خانه ی همبستگی
ساغری از باده ی وحدت بیار

حق بگو حقانيت فریاد کن
بی محابا مفتضح بيداد کن
حرفهایی را که زندان کرده ای
در درون سینه ات ، ازادکن

صباح الخیر آرامش نصیبت
غزلخوان شقایق عندلیبت
درخت آرزوهای تو مثمر
پر از عطر گلابی باغ سیب

صبح امد صبح با روی نکو
از بهشت آورده با خود رنگ و بو
می دهد بوی خدا زیرا که هست
قطره ای از بحر بی پایان او

زنگ تفریح جهان ورزشیم
در نگاه دیگران کم ارزشیم
متصل مفتی به نفع این و آن
از حساب خویش در پردازشیم

از این هنگامه می لرزد تن ما
گرفته گرد صبح روشن ما
چه خوابی ديده این پوتین مِفرور
برای کودکان میهن ما

صبح پاییزی نسیمی از شمال
آسمان، لبریز پروازی زلال
در تماشای تصاویر قشنگ
باغ در باغ است آوای خیال

صبح آمد، پر فروغ و خنده رو
میدهد بوی نسیم شال او
سرخوشم کن، از شراب ناب عشق
پر کن از خم خانه ، ای ساقی سبو

صبح شد برخیز و دنیا را ببین
جلوه‌های رنگ زیبا را ببین
مست نور مهربان آفتاب
در طبیعت دیدنیها را ببین

باز صبح و لحظه های با نشاط
سرخوشی های هوای بانشاط
جان فزاید مثل موسیقی عشق
از طبیعت نغمه های با نشاط

تو که داری دلی لبریز باور
روانی پاک آیین و معطر
برای دفع ظلم از بی دفاعان
دعا کن ، غزه شد در خون شناور

پاک دنیا از غبار و دود کاش
بانیان جنگها نابود کاش
زندگانی و هوای شاد آن
هیچ اندوهی نمی آلود ‌کاش

شعاری بود هر حرفی شنیدیم
کسی در کار خودجدی ندیدم
از این باغ پر از سیب و گلابی
بِغیر از میوه حسرت نچیدیم

سرگذشت غزه پندآموز است
داستان حق کشی جانسوز است
در مصاف خون و شمشیر، ولی
از نگاه عشق خون پیروز است

صبح پاییزی صدای پای آب
شور شعر و خلسه ا ی، از عشق ناب
جان گرفته زندگی از تازگی
در نسیم مهربان آفتاب

غم تو استخوان سوز است غزه
نماهنگی جهان سوز است غزه
تنت در زیر بارانی، از آتش
اجاق دیگ جان سوز است غزه

نخورغصه به فکر ژست خود باش
رها کن کهنگی دنیای مد باش
همیشه در تکاپو، رند و عاشق
هیاهو کن به هر آشی نخود باش

ای خدا خود ظالمان را جر بده
از همینجا تو جهنم ور بده
تا در آرد از سر بدخواه پوست
ناتوان را قدرتی وافر بده

شده رنگین به خون کودکانش
زده این ماجرا آتش به جانش
فلسطين زیر بمب و آتش و دود
گرفته رنگ ماتم آسمانش

صبح است و سلام صلح با هم بکنیم
اسباب مصافحه فراهم بکنیم
باهم به جهان ، یکدل و یاور باشیم
از سینه خود کینه و غم کم بکنیم

دوباره صبح و نوراني جهان است
پراز عطر سپیده آسمان است
رفیقی خوب پیدا کرده ام من
که مانند فرشته مهربان است

تهی پروانه از شوق پریدن
شده پژمرده چون این باغ و گلشن
به این گلهای پرپر گشته در باد
بسان لاله ها کن شمع روشن

‌جهان جان می‌دهد در زیر آوار
ندارد داد و فریادی خریدار
در این اوضاع رقت بار دنیا
سر مار است آمریکای خونخوار


سر مار است باورهای بیمار

شعاری بود هر حرفی شنیدیم
کسی در کار خودجدی ندیدم
از این باغ پر از سیب و گلابی
بِغیر از میوه حسرت نچیدیم

تصحیح شد

تمام باغ تسخیر تگرگ است
صدای بارش باران برگ است
خدا جان ستمکاران بگیرد
سزای حاکمان جور مرگ است

بس که میزد موج ، از او شور و شر
پیش رویش خم نکرد ابلیس سر
در جهان پیدا نخواهی کرد تو
هیچ حیوان درنده چون بشر

سلام صبح بخیر
دوبار صبح زیبای جهان است
خوشی ها سهم از ما بهتران است
یکی صبحانه را هرچه دلش خواست
یکی در آرزوی چای و نان است

بدترین موجود در دنیاستی
بچه ی ناجنس امریکاستی
دولت کذاب و کودک کش توایی
مادر پیر جنایت هاستی

این چه دنیای تهی از باوری ست
هر چه می‌بینی به کیش "خاوری ست"
ارتشا ،دزدی فساد و حق خوری
در همه ارگانی از هر کشوری ست

دل به شوق دیدن کوی وصال
سینه را پر. کرد، از آوای بال
جای پا محکم نکرد و اوفتاد
توی چاله از بلندای خیال

خرد در قبضه قدرت زبون است
دلم از دست استبداد خون است
هوا وقتی نباشد آفتابی
گل خورشید گردان سر نگون است

بیا تا ریشه مشکل در آریم
به همت پای دل از گل در آریم
رهایی برگزینیم از دو عالم
همه دنیا به میل دل در آریم

صبح با نام قشنگ زندگی
آمد و زد باز زنگ زندگی
آفتاب آرام با لبخند عشق
داد از نو طعم و رنگ زندگی

صبح با نام قشنگ زندگی
آمد و زد باز زنگ زندگی
آفتاب آرام با لبخند نور
کرد شور انگیز رنگ زندگی

صبح است و سرود شاخه ها گل کرده
پرواز پرنده درهوا کرده گل کرده
در باغ نسیمی از تغزل سرشار
زیبایی جلوه ی خدا گل کرده

ای خدا ای رحمت بي انتها
مهربان خالق، طبیب دردها
شعله ور کن حس انسان دوستی
در دل ما دیده ی ما جان ما

صبح آمد و آفتاب می خواند شعر
در جام غزل شراب میخواند شعر
سرشار نوای آبشاران ، رقصان
در بستر رود آب میخواند شعر

هرچه می‌خواهی بخور آدم مخور
گوشت های مرده در عالم مخور
بی‌خیال حرفهای دیگران
راه نیکویی بپوی و غم مخور

الله تعالی کمک ما بکند
پاک از همه گونه ظلم دنیا بکند
بر دشمن کودک کش صهیونی هم
پیروزی جنگ غزه امضا بکند

صبح پاییزی و زیبای جنوب
ارمغانش شادی است و حال خوب
شامل حال شما لطف خدا
آفتاب زندگی تان بی غروب

شب بی برق غزه درد دارد
غم آلوده هوایی سرد دارد
به زیر بمب و آتش، زندگانی
تنی مجروح و رنگی زرد دارد

مهرورزی شیوه ی پیغمبر است
از همه اعمال ما نیکو تر است
مهربانی پایه ی انسانیت
در نگاه ژرف عالی منظر است

: خدایا درد دنیا را دواکن
تهی از کین ها دلهای ما کن
به لطف خود تمام بندگانت
به آیات محبت آشنا کن

؟ هوا سرد است و آغوش تو گرم است

بناگوش و بر و دوش تو گرم است

چه حالی میدهد نوشیدنی داغ

شراب آن لب نوش تو گرم است

در خانه و شهر یا که صحرا باشم

یا قله ی کوه و لب دریا باشم

از لذت وصل تو سراپا مستم

یادت بغل من است هر جا باشم

چرا شادی به غم گردیده تبدیل

به دور خود نمی بینیم فامیل

شب یلدا درون سفره زیباست

اگر باشد،انار و سیب و آجیل

:

عشق امشب کف غزلخوان می زند

بشکنی با روی خندان می زند

انبساط خاطری دارم لطیف

روز زیبایی که باران می رند

صبح است و نشاط و روشنی عشق و امید

لبخند قشنگ مهر بر لب خورشید

صبح است و اگر پنجره ها بگشایی

زیبایی روی زندگی خواهی دید

آن روی که بزم صبح روشن دارد

از جنس سپیده جامه بر تن دارد

در محضر عشق کم کن آهنگ دلت

زیرا که دل شکستنی زن دارد

این دیو گرانی ستم بی حد کرد

شد بغض گلوگیر و نفس را سد کرد

بیچاره فقیر کاتخش را چه کند

بازار ،پیاز از بیست و شش هم رد کرد

: از بس که شکوه بی نهایت دارد

چشمم به تماشای تو عادت دارد

آغوش خیال من همیشه باز است

بوسیدن لبهای تو لذت دارد ا

ان گونه که خوردن رطب می چسبد

نشیه شدن از شراب لب می چسبد

سرد است هوا که من تنم می لرزد

هرم تن تو در دل شب می چسبد

در این شب بی ماه نگاهی خواهم

در محفل انس جایگاهی خو اهم

از ان لب غنچه گونه ی تو ای عشق

یک جرعه شراب صبحگاهي خواهم

خط کشی ها کار زاری ابتر است

باعث نابودی و ویرانگر است

قدرت هر ملتی همبستگی ست ا

این سلاح از هر سلاحی برتر است

هر کجادیدی جوانی روز و شب

می دود دنبال نانی روز و شب

له شده دیگر گلوی زندگی

زیر زانوی گرانی روز و شب

روز بارانی هوا خوشبوتر است

قاصدی از باغهای شبدر است

خاک بایر هم معطر گشته است

بوی رویش می دهد وقتی تر است

تا مذهب عشق انتخابت باشد

الگوی حیات بوترابت باشد

آغوش خدا که مطلع خورشید است

در این شب سرد رختخوابت باشد

دوباره صبح ، آرامش نصیبت

ترانه خوان شادی عندلیبت

به کامت زندگی شیرینتر از عشق

پراز عطر گلابی باغ سیبت

خدایا پاک کن از شر جهان را

زمین را خالی از ادم کشان را

رهایی بخش از بند شکنجه

در این زندان همه درماندگان را

مثل باران آمدی گل کاشتی

در جهان هرجا ردی گل ‌کاشتی

بر لبت لبخند و در دل آفتاب

هر کجا که سر زدی گل کاشتی

اجاق دیگ کودک سوز غزه
شدی قربانی دیروز غزه
مقاوم باش چون بنيان مرصوص
به هر حالی تویی پیروز غزه

کاش صبح غزه نغمه ساز بود
راه شادی روی مردم باز بود بود
جای بمب و موشک و آتش، و دود
گله ای گنجش در پرواز بود

ادبی...
ما را در سایت ادبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hydar1294o بازدید : 40 تاريخ : جمعه 17 آذر 1402 ساعت: 11:49