جام الستی

ساخت وبلاگ
, امام بعداز شهادت
یارانش
تنها نیست

جام الستی


شروع ظهر عاشورا ست اکنون
زمین گرم، آفتاب آتش گرفته
هوا ازهرم خورشید است سوزان
نه خشک وتر که آب آتش گرفته

شعاع آفتاب آن سان شدید است
که درسر مغز را می آورد جوش
اگر بر خاک بگذارند گامی
شود درکفش پاها آبله پوش

سپاه کفر با هم پای کوبان
که فرزند علی یاری ندارد
از آن یاران که او را بود،اکنون
بجز فرزند بیماری ندارد

شکسته قدش ازمرگ برادر
نشسته در غمش ماتم گرفته
علی اکبرش درخون تپیده
تمام تاروپودش غم گرفته

زهر سو جست و خیز وهای هویی
تو گویی رست خیز یوم دین بود
به کف هر کس سنان و تیغ تیزی
مهیای نبردی سهمگین بود

هیاهوی الا هل من مبارز
چو گردوباد می پیچید در دشت
به عینه مثل ظهر روز محشر
همه فریاد می‌پیچید در دشت

در این آشوب وغوغا، سوی دیگر
از این صحرا ،نمایان خیمه هایی ست
که هرخیمه در آن صحرای خونین
به تنهایی خودش یک کربلایی ست

نمایان خیمه ای در آن بیابان
به چشم آید چو خورشید جهان تاب
در آن باشد امام دین و دنیا
به گردش می خورد جان جهان تاب

در این خیمه به نیزه تکیه داده
کسی که بر دل وجان ها امیر است
بزرگ آل یاسین،او امام است
تنش لبریز زخم تیغ وتیر است

زنان وکودکان اهلبیت اش
پریشان حال با تن های خسته
به گرداگر آن حضرت به خیمه
همه جمع اند ،گریان،دلشکسته

در آن هنگامه ناگه چون قیامت
خوروشنده زنی از جای برخاست
زنی چون کوه صبر و استقامت
زنی که جز خدا چیزی نمی خواست


همان محبوبه ی حق زینب است این
گرامی دختر زهرای اطهر
امیر المومنینی در شجاعت
به خلق و خو چو جد خود پیمبر

به‌نزدیک امام آمد پریشان
نگاهش کرد او را چون پدر یافت
برادر را ،در آن سیل حوادث
سر جا مثل کوهی مستقر یافت

محیر عقل خود از عضمت اش دید
به او در دل هزاران مرحبا گفت
سپس راز دل مجروح خود را
به آرامی به او بعد از دعا گفت

که ای آرام جان بی قرارم
بزرگ خاندان وعترت من
تو هستی افتخارم اقتدارم
تو هستی اعتبار و عزت من

تو تنها یادگار اهلبیتی
امام و پیشوای اهل دینی
تو از سوی خداوند ورسولش
به ملک دین و دنیا جانشینی

نمی دانم برادر جان پس از تو
پناه این زنان و کودکان کیست
در این دشت و بیابان غم انگیز
چراغ راه شام کاروان کیست

امام او را نصیحت کرد و فرمود
نباش از غم پریشان و دل افکار
خدا را در نظر دار و همیشه
به دست او امور خویش بسپار

تو آن محبوبه پروردگاری
گرفته رونق از تو دین اسلام
تو دخت مصطفی و مرتضی ای
بتول پاک می باشد تو را مام

تو را شب حجره زهرا مکان بود
فروغ روشنای آن چراغی
تو شاخ سایه سار آن درختی
گل خوش بوی آن سر سبز باغی

برای من و هر یک از سپاهم
شهادت در ره دین افتخار است
شهادت آرزوی قلبی ماست
در آن خوشنودی پروردگار است

اگر من بی تفاوت باشم امروز
رود بر باد اساس دین اسلام
به محشر نیست ما را آبرویی
به دنیا نیز می‌باشیم بد نام

تویی دخت رسول الله زینب
تو فرزند بتول و حیدر ستی
به راه شام و کوفه خواهر من
اسیران را پدر هم مادر ستی

تویی زهرای دوم خواهر من
فروغ تابناک کوثر ستی
نگهبان همه راز امامان
تو عاشوراییان را رهبر ستی


پس ازمن یادگار مادر من
تورا باشد تکالیفی فراوان
تو می باشی پس از من خواهر من
نگهبان همه راز امامان

به ظاهر یک زنی اما به جرعت
تو مانند علی شیر خدایی
به عصمت ثانی مادر تو هستی
به صبر و بردباری مصطفی ای

تو در صبری،یگانه خواهر من
به فکر و عقل، بی همتاوفردی
زنی اما نه آن زنهای دیگر
زنی اما به معنی شیر مردی

به هوش ای صاحب تدبیر و حکمت
که اسرار امامان است سجاد
علوم انبیأ را تا قیامت
به تنهایی نگهبان است سجاد


زنسل اوست تا روز قیامت
امامان تمام اهل ایمان
امامانی که می بخشند دایم
به معنی، مردمان مرده را جان

تو شخصی کار دان ونیز هوشی
بزرگ کاروانی در اسیران
مبادا کودکی در راه ماند
عقب از کاروان ،شب در بیابان

نظر کن خواهرم،هنگام رزم است
به گوش از هر طرف فریاد وغوغاست
صدا های الا هل من مبارز
خروشان هرجهت دور وبر ما ست

خدا حافظ که من رفتم به میدان
تو را تنها خدا بس،کار وکس اوست
شما را می‌سپارم به خداوند
به هر کس هر کجا فریاد رس اوست

صدای طبل جنگ وسم اسبان
سراسر دشت وصحرا‌ کرده لرزان
زهول جنگ مثل بید برخود
درون خیمه می لرزند طفلان

مدام از سوی آن قوم ستمکار
سرود نصرت شور شعاراست
همه در هروله در پای کوبی
که دیگر جنگ را پایان کار است

نمانده غیر یک بیمار با او
خودش تنهاست و مشتی کودک و زن
ندارد راه چاره جز شهادت
چه کاری می تواند کردیک تن؟

امام از جا به قصد جنگ برخاست
زمین کربلا در جنبش آمد
توگویی ناگهان در آن بیابان
همه خشم خدا در جنبش آمد

برون ازخیمه چون خورشید آمد
نشست آرام بر زین تیغ در دست
همه دنیا دراو محو وخود ،او
از آن جام الستی، بود سرمست

جهان بی کرانه تا کرانه
به چشم آورد و رو بر آسمان کرد
سپس راز ونیازی عاشقانه
به محبوبش بسان عاشقان کرد

خدایا عاشق راز و نیازم
لبالب تشنه ی دیدار با تو
ندارم با کسی کاری وقراری
تو میدانی که دارم کار با تو


تو روحی در تمام قصد هایم
روان در داستان و خاطراتم
تو هستی هستیم،دار وندارم
تو یی آغاز و پایان حیاتم

تویی بر منظر اعلا خدایا
همیشه آشکارا تا کرانه
تو نوری، روشنایی از تو خواهم
به هر راهی وهر جا جاودانه..

این چهار پارها به روایت حضرت آیت الله بهلول. که بزرگان او را اعجوبه می‌نامند به نظم
درآورده ام بنده به آن بزرگ اعتماد کامل دارم
هرجا ضعیف وغلواست ازخودم است
حیدر دراهکی
مشیدر

ادبی...
ما را در سایت ادبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hydar1294o بازدید : 257 تاريخ : يکشنبه 16 مهر 1396 ساعت: 9:29