درمن امشب های های دیگری ست
اشک سرخ چشم دامن دامن است
روی دل تاول از این داغ بزرگ
دانه دانه نیست خرمن خرمن است
میچکد پیوسته از چشم قلم
در فراقت شعر خون رنگ ای امام
از نوایم می رود تا کهکشان
ناله ها ازخاک واز سنگ ای امام
مرغک روح من امشب در غمت
سر فرو برده به زیر بال خود
می سراید دل،دل من شعر داغ
درفراقت با زبان حال خود
یاد آن ایام نور افشانی ات
در جماران برجهان ای آفتاب
در صفای صحبت تو ای امام
لحظه پر بود از طراوت های ناب
دشتها در بیکرانت ناپدید
باغ ازسر سبزی تو شرمگین
مهر در رشک از فروغ روی تو
ماه می سایید بر پایت جبین
در بهاری از غزل گم میشدیم
تا نگاهی بر تو می انداختیم
گرد آن شمع دل افروز رخت
مثل یک پروانه جان می باختیم
بر سر ما ای امام ای بت شکن
دستهایی سایه گستر داشتی
درکویر تشنه دلهای ما
آبشار زندگی می کاشتی
کاش می شد در صفای صحبتت
بار دیگر در جماران ای امام
در میان ازدحام عاشقان
می نشستیم اشک افشان ای امام
حیدر دراهکی
شهر دوراهک مشیدر
برچسب : نویسنده : hydar1294o بازدید : 282